تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

گذشته

قدیما یه طوری بودم! خیلی از گذشته بدم میومد و اصلا نمیخواستم بهش فک کنم و با خودم میگفتم گذشته تموم شده و تمام شادی هایی رو که میشد ازش استفاده کرد کردیم و حال و آینده بهتره!

اما حس میکنم کم کم دارم عوض میشم! نه اینکه بگم گذشته از حال بهتره اما به خودم اجازه میدم در شادی های گذشته غرق بشم و بهشون اجازه میدم حال معمولی روزهای من رو خوب بکنن!

نشستم کلی از نوشته های قدیمم رو نوشتم! از اینکه بعضیاشون یادم نبود اصلااااا شوکه شدم! و اینکه مجرد که بودم فلسفی مینوشتم شوکه شدم

حالا میبینم که گذشته م یه نکته خیلیییییییی مثبت داشته که من یه ماه و نیمه که دارم تلاش میکنم به اون نکته برگردم:

اینکه من اون موقع حال و حوصله درس و مقاله و اینا داشتم که الآن اصلااا ندارم و فقط وقت تلف میکنم و این واقعااا خطرناکه!

هرروووووووز تصمیم میگیرم که آدم بشم و بشینم کار کنم اما هربار یه بهونه ای دارم! خیلیییی بده.

و در این نقطه دلم میخواد که اون قسمت از وجودم که تو گذشته جا مونده بیاد و برگرده پیشم که کار کنم...

++راستی چرا من رو هیچ مهمونی دعوت نمیکنن؟شما هم کم مهمونی میرید یا فقط منم که باهمه قطع ارتباطم؟!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 17 مرداد 1397 ساعت 16:14

فکر کنم دیگه مثل قدیما مهمونی اینا نیست
منم خیلی وقته مهمونی نرفتم

خب خیلی بدهههه خیلیییییییی.
من دلم مهمونی میخواد خب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد