خودمم میدونم که گاها قاطی میکنم! مثلا دیروز یه هو قاطی کردم گفتم من اون جشن نمیام!!! بعدشم رفتم خوب شد که رفتم یه خواننده مشهور آوردن ما هم ردیف اول بودیم و......
صدا و حرکات خواننده من رو یاد یه شخص نه چندان مهم انداخت، حالتاش...یه دوستی که به طور عجیب غریبی یه هو باهاش کات کردم و دیگه باهم در ارتباط نیستیم! اما کلمات این خواننده هم مثل اون بود، الهی دورتون بگردم و من عاشقتونم و یه جوری بود کلا! تو یه حس و حال دیگه بودم و متاسفانه نه تنها با همسری بودیم بلکه مادرشوهری هم بود و زیاد نتونستم جیغ و ....اما خوب بود.
اصلا از پریشب یه طوری شدم من!
از طرفی همسر رو دوست دارما، اصلا بدون اون زندگی برام ممکن نیست، از طرفی هم یه مقدار رهایی و تنهایی دلم میخواد.
اونروز با دوستم رفتیم برای اون یکی دوستم که داره میره فرصت کادو بخریم، حیف زیاد طولانی نبود باهم بودنمون، جمعا یه ساعت و ربع نشد، همسری به من گفت بیا مامان دوستمم گفت بیا میریم باغ؛ اما همون یه ساعت هم خیلی خوب بود. من حس میکنم من یکم احتیاج به فضا دارم...یکم، کاش میشد یه سفر تنهایی برم....
می تونی یه کنگره ای چیزی بری
یکی دو روزم بیشتر نیست
ممنون برای صحبت هات
یه کنفرانس بود تهران تا 5 مرداد وقت داشتم چکیده بفرستم یادم رفت! اما در هرصورت بعید میدونم باهام نیاد!