تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

آدینه!

دقیقا یک هفته ست که هییییچیییییییی نخوندم! یعنی یه وضعی! جمعه عید بود و فوتبال! شنبه مهمون داشتم و بعدشم فوتبال وخستگی!یکشنبه نظارت داشتم و رفتم سوال دادم و بعدشم بعدازظهر کلاس، دوشنبه برا 2 وعده غذا پختم و باز کلاس، 3شنبه یادم نیست صبحش چه غلطی کردم عصرش فاینال! بعد 4 شنبه باز نظارت داشتم و عصریش یه فیلم دیدم! چشم همسرم روشن! بعدشم که رفتیم بازی ایران-اسپانیا رو با مادرشوهرم اینا ببینیم و باز هم پیش بینی من درست بود! البته اینبار حاضر بودم گل بزنیم و من شانس برنده شدن تو قرعه کشی رو نداشته باشم. دیروزم صبح خیلیییییی دیر بیدار شدیم تا سریع ناهار بپزم وقت رفتن شد و رفتیم فاینال آخر. بعدشم خونه مادرشوهر دوباره!

بنابراین امروز صبح که بیدار شدم وخواستم سریع شروع به خوندن مقاله کنم از اینکه کلی کار بود جوشی شدم! همسری خواب بود که من سریع دوش گرفتم، دیشب لباس انداخته بودم لباسشویی خواستم دربیارم پهن کنم گفتم حالا چایی دم کنم بعد اونم موند، ظرفها هم از دیروز ظهر مونده!!!!!! خلاصه! فکر ناهار هم قلقلکم داد!

بعد دیدم چقدر از حرف یه همکار حرص خوردم و نفهمیدم! انقد بدم میاد از این آدمها که یه عادت غلط دارن یا یه کار عالی روانجام نمیدن اما با اعتماد به نفس خودشون رو گول میزنن! من و یه همکار دیگه داشتیم راجع به کتابخونی صحبت میکردیم و من گفتم که سری twilight رو خوندم غیر کتاب آخر چون کتاب سومش رو هم به زوور تموم کردم و الانم کتاب ترجمه فارسی دلم خواست و خداحافظ گاری کوپر رو میخونم. اونم داشت میگفت که یه کتاب راجع یه سیاهپوستا خونده و.......همکار سوم گفت اه من اصلا دوست ندارم رمان ها چی ان آخه؟! من هیچوقت خوشم نیومده و هرگز هم نمیخونم! منم گفتم خب اشتباه میکنی، آدم با هر رمان انگار یه بار دیگه هم زندگی کرده، اما شما یه بار زندگی میکنی (نقل قول تقریبا غیرمستقیم از یه نویسنده ست)

بعد فراموش کردیم حرفش رو و حتی انقدر باهم حرف زدیم(فاینال اول خیلی زود تموم شد یه ساعت بیکار موندیم بین 2 کلاس) که گفت کتاب خوب دارید پیشنهاد کنید منم شروع کنم! بعد من الان صبح حرص حرف دیروزش رو میخورم!! قاطی کردم کلا!

الآن همسری داره هویج پوست میگیره آب هویج بگیره و بخوریم! منم اصلا به روم نمیارم که نشستم اینجا هیچی!!

اینبار کمی انگیزه دارم! این تعطیلات 10 روزه بین 2 ترم قراره خیلی خوب بخونم ایشالا! دیگه تیر شروع شد و تابستون از نظر من تموم شده ست! خیلی جالبهههههههه!

++یه زبان آموز هم اسم بنده یه کتاب بهم هدیه داد بعد فاینال، برق چشمام رو باید میدید! رمان یا داستان نیست اما یه جورایی انگار مستنده خیلی جالبه، بعد خداحافظ گاری کوپر میخونمش حتما.

نظرات 2 + ارسال نظر
مامان عسل یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 17:27

وقتی از مقاله خوندن کارهای رسالت می نویسی استرس روزایی که پایان نامه داشتم میاد سراغم البته پایان نامه با رساله دکترا فرقشون زمین تا اسمونه ولی برای منی که بچه کوچیک داشتم و ساعتای کاریم زیاد بود و همسر هم کمک نمی کرد بلکه مشکلاتمم بیشتر میکرد واقعا کابوس بود ، اما الان یک ساله تمومش کردم هر جوری که بود ، انشالله تو هم بالاخره تموش می کنی و یه نفس راحت می کشی

اوه اوه! شرمنده که این حس وحشتناک رو منتقل میکنم. شاید فشار کاریشون کمی فرق کنه اما بدترین فرقشون طولانی بودن پروسه رساله ست که تقریبا 2 ساله! از اینکه باید بخاطرش 2 سال از تفریحام کم کنم و همه وقت تلف کردنها با عذاب وجدانه ناراحتم.
مرسی خانوم

الهام یکشنبه 3 تیر 1397 ساعت 13:33

من حرف کسایی که میگم رمان خوب نیست و نمی فهمم اصلا
برام قابل درک نیست کسی رمان دوست نداشته باشه
شایدم من زیادی خیال پردازم برا همین خیلی رمان دوست دارم

بعضیا کلا غیرعادی هستن!
خیال پردازی عالیه! منم عین خودت خیال پردازی میکنم و دربین تصورات عادی و ممکنم، تصورات ناممکن هم دارم، علمی تخیلی یعنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد