تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دوباره خستگی

اصلا نمیتونم تمرکز کنم، و وقت مرده خیلییییییی زیاد دارم. امروز صبح یادم افتاد یه چیزی رو ثبت نکردم و مجبور شدم رفتم دانشگاه، حالا خدا رو شکر همسری ماشین داد و سریع رفتم اومدم وگرنه 3 ساعت وقتم رو میگرفت. بعدش انقدر غصه خوردم سر همین قضیه، مامان هم میگفت پولت میره جونت که نمیره غصه نخور. حالا بیخیال شدم اما صبح به همسری گفته بودم جارو بکشه ، اما ظرفها رو شسته بود گفتم خودم جارو بکشم؟ چون 2 هفته ست منتظرم بکشی، و گفت خب نیم ساعته، منم شروع کردم گفتم من چطوری به کارام برسمممممممممممممم؟و اینجور حرفها، یکم قانع شد و گفتم که فقط در حرف میگه که رساله من رو جدی میگیره، و در عمل هیچی.

کلا خیلی خسته میشم و وقتی رو رساله و تعداد مقالاتی که باید بخونم تمرکز میکنم به شدت عصبی میشم چون میبینم یه عالمه کار هست و من اینهمه کلاس و کار خونه و ........عصبی میشم که چرا نمیتونم به رساله برسم. یه مدت بیخیالی میگذره بعد یادم میفته و قاطی میکنم، امروز گفتم که دیگه نمیخوام ناراحت باشم، میخوام یه فکری براش بکنم و عمل کنم، نه اینکه همش حرص و جوش بخورم یا ناراحت بشم.

گفتم میخوام از وقتهای مرده ام استفاده بکنم و همسری هم گفت که کمک میکنه و مثلا شب که مغز کار نمیکنه ناهار آماده کنم که صبح زود پاشم درس. فکر بسیااار خوبیه و با اینکه گفتم فک نکنم بشه. باید اقرار کنم که الآن فک میکنم میبینم همین رو که نمیگه من غذای کهنه نمیخورم رو به فال نیک بگیرم و به خودم انرژی مثبت بدم.

همسری هم برای آزمون استخدامی میخونه و سرمون شلوغه. اما جمعه فاینال میگیریم و من احتمالا به مدت یکسال نرم آموزشگاه خودمون چون با کلاسهای کانون دیگه وقتی نمی مونه.

خلاصههه که نیاز به تجدید انرژی دارم شدید و اصلا نمیدونم چطور میخوایم مامان اینا رو مهمون دعوت کنیم. قبول هم نکرد که مامان بابای من و مامان بابای خودش رو باهم دعوت کنیم. یه روزم خواهرش اینا رو میبریم بیرون چون بخاطر بچه کوچیک نمیشه که بیان خونه مون رو بهم میریزه. همینطوری روزهای مفید میگذره و.........هیچی به هیچی!!!

گوشیم هم دیگه داره میترکه و با اینکه گوشی مورد علاقه م 300 تومن گرون شده باید برم بخرم چون دیگه گوشیم کار نمیکنه!

خلاصههه که اعصاب معصاب یوخدی!

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 01:24

سلام عزیزم
درست میشه همه چی
یه کم این مهمونی ها بگذره سرت خلوت تر میشه و می تونی بیشتر رو کارت تمرکز کنی
پس مثل همیشه شاد و پر انرژی باش

شاد و پرانرژی هستم اما کارهام مونده دیگه! کاریشم نمیشه کرد!
باید تفریحم رو کاملا بذارم کنار

رضا چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 16:30

معرفی کتاب :

قسمتی از کتاب :



تراژدی



۶۳۰- من عاشق تراژدی هستم. و بدین لحاظ نیز یگانه ام. منظورم از تراژدی البته ادبیات تراژیک نیست بلکه زندگی تراژیک است. زیرا زندگی و هستی ذاتاً تراژیک است. لذا تراژیکترین زندگیها مسلماً زنده ترین زندگیهاست. و البته همه زندگیها تراژدی است که پشت کمدی پنهان شده است.



استاد علی اکبر خانجانی

کتاب هستی بایستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد