تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دوره رخوت بهاری فرا رسید

چند روزیه یه جور دو جورم!

فک کنم از اونجایی شروع شد که فهمیدم همسری بعد عید دیگه مدرسه نمیره و 2 روز نرفته و این قضیه رو پنهون کرده بود. دقیقا میدونم چرا پنهون کرده بود اما ناراحت شدم! شوکه شدم، هم از اینکه دیگه نمیره، و ناراحت، هم اینکه چرا من اولین نفری نبودم که بهم بگه! باز هم میدونم چرا نگفت، چون من اخطار داده بودم و نمیخواسته اعتراف کنه که حق با تو بود! تنها کاری که کردم این بود که وقتی بهم خبر داد گفتم کار خوبی کردی اونطور جواب دادی و اومدی بیرون! آپشن بانوی باوقارم رو فعال کردم. اما بعدش گفت که شنبه رفته دانشگاهی که ارشد خوندیم بخاطر کنفرانس و ....اینجا بود که هر آپشنی خاموش شد و آپشن دلخوری شدییییییید روشن شد و تو سینه ام یه جوری شد! یعنی در این حد غمگین شدم! سعی میکردم خیلی ناراحت نباشم که بهش انرژی بدم که عب نداره که دیگه مدرسه نمیره اما نشد چون خودم خیلی دلخور بودم...از اینکه 2شنبه هم نرفته بود و بهم نگفته بود بیشترتر ناراحت شدم!

این جالبه چون من آدمی هستم که میگم دروغ گفتن یا پنهان کاری اگه با دلیل و منطق باشه عب نداره! یادمه من این رو به همههه خواستگار هام هم میگفتم! که من ناراحت نمیشم! اما انگار بعد ازدواج قضیه فرق میکنه، دوست داری که شخص اول زندگی طرفت باشی، و هرگونه پنهان کاری(در زمان حال با گذشته کاری ندارم) توجیهی نداره!

اینگونه شد که در بی حوصلگی بهاری فرو رفتم...

دیروز تصمیم گرفتم برای ناهار 2 وعده لوبیاپلو بپزم، فک کنید با اون حال، نمیدونم چطور شد برنامه پلوپز رو اشتباه پیش رفتم و برنج شفته شد شدید، اصلا اینکه من میگم غذا انرژی دریافت میکنه درسته! انگار غذا میفهمه حال نداری و انرژی منفی سریع منتقل میشه بهش! هیچی! من تو اون حال همسری هم نتونست زیاد بخوره، با اینکه خب طعمش زیاد عوض نشده بود و حالت برنج بد بود! آخه برای 2 وعده هم پختم کلییی غذا! آقا دیگه من قاطی کردممممم....از دلخوری های جدید و کهنه ام گفتم ....همسری هم کلی نازم رو کشید اما درست نشد! ساعت 4 رفتیم کلاس و بعدشم خونه مادرشوهر شام...یکم بهتر شدم...با مادر شوهرم کلی گفتیم خندیدم و خیلی خوش گذشت.

اما صبح باز هم من همچین حالم خوب نبود...با این وجود برای کلاسهای فردام مطالعه کردم، صبح 9 تا شب 8:15 کلاس دارم!

و الآنم روی فصل 2 پایان نامه کار میکنم.

امیدوارم بتونم خودشاد سازیم رو به کار بگیرم...

این دوره موقتیه، همچنااان شدیدا معتقدم سال قشنگیه. فقط امیدوارم ازاین برهه نسبتا کدر عبور کنیم، به سلامت.

همچنان موسیقی و کتاب و فیلم حال من رو خوب میکنن و همچنان با همسرم مهربون و خوبیم و از اینکه درکم میکنه و سخت نمیگیره متشکرم.خدایا شکرت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد