تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دوست داشتن از نوع خاص

مردها میتونن خیلی بی احساس بنظر برسن اما در واقع تمام تلاش و تمرکزشون روی تو و خانواده شونه!

در حالیکه من افکار بیهوده در کله ام میپروراندم، همسری داشت مدل های کابینت رو نیگا میکرد و برام میفرستاد و وقتی بیدار شدم و دیدم شرمنده شدم!

از اینکه در این حد تمرکز کرده و تلاش میکنه و تمام فکرش خوشحالی و آرامش و راحتیه منه خدا رو هزااار بار شکر میکنم. راستش الآن خیلی اینجور مردها نادر شدن و من خیلی خوش شانسم که همسرم "مرد خانواده" ست و حتی دیشبم مادرشوهرم میگفت، میگفت همسری اصلا نمیتونسته خیلی دور ازخانواده بمونه! و تو این یک ساله شاید طولانی ترین زمانی که با دوستش سپری شد همون آبمیوه خوردنهای بعد کلاس ها بود که 45 دیقه بیشتر طول نمیکشن!!

+یادمه یه بار گفت من میتونم تو خونه بمونم و حوصله م سر نره و سر خودم رو گرم کنم...دقیقا مثل من!

+اونروز با یه نفری تو راه اون دانشگاه دور صحبت میکردیم گفتم من و همسری هردو شهر شلوغ پلوغ و بزرگ دوست داریم اون گفت وای همسر من از جای شلوغ بدش میاد حتی وقتی میخوایم بریم گردش میگه بریم پارکی که هیشکی نباشه!! خدا رو شکر کردم من و همسری خیلییییی تفاهم داریم وگرنه خیلی بد میشد.

++امروز من و مادر شوهرم زیاد تنها بودیم و یه چیزایی بهم گفت که شاید نباید میگفت یا میتونست نگه! اما من با خنده پاسخ گو بودم! گفت که قبل اینکه همسری پیشنهادش رو به من مطرح کنه یه بار مجبورش کرده باهم برن دختر همکارش رو ببینن! و مادر شوهرم گفت که همسری حتی درست حسابی دختره رو نیگا نکرد و کلی غرغر کرده و درست سلام نداده و سریع سوار ماشین شده! (همیشه به همسری گفته خودت یکی رو پیدا کن من از اون مادرها نیستم برم خونه این و اون دنبال دختر اما گویا همسری یکم تعلل میکرده اینا هم عجله داشتن زن بگیره!)

بعد فک کرده بود شاید من ناراحت شم بعد کلاسم میگه به همسرت نگیا! شاید ناراحت شه! گفتم وااا معلومه نمیگم! و گفتم که وقتی سفر یکروزه رفته بودیم یه چیزایی شبیه این گفته بودید و من همون موقع هم به همسری چیزی نگفتم!! الآنم نمیگم چون حساسه. برای صدم ثانیه به ذهنم رسید از خاستگاران متعددم یه چیزی بگم (خاستگاران قبل همسر و حتی خاستگاران بعد عقدم با همسر!!!) اما در حد صدم ثانیه چون مطمئنم اصلااااا با منظور نگفت و اصلا حرف از عجول بودن خودش به اینجا رسید سکوت کردم و لبخند زدم!

{آخه من و همسری همکلاسی بودیم اما همیشه رابطه مون خیلی جدییییی بوده و من ذره ای هم بهش اجازه نداده بودم بیشتر از حد صمیمی بشه اونم خیلی مودب بود و رسمی بودیم و حتی اواخر قبل پیشنهادش وقتی تو تلگرام عکس گل و اینا میفرستاد همش با خودم میگفتم چرا همچین میکنه! میدونستم خوشش میاد ازم چون در طول چند سال آشنایی مون تابلو شده بود اما فک میکردم اینکه من رو ندادم باعث شه منصرف شه...}

ولی از روزی که پیشنهاد ازدواجش رو جدی مطرح کرد و من کم کم شناختمش، هرروز بیشتر دوستش دارم.

و من و همسری برای همیشه خدای خود را شاکریم که با عشق ازدواج کردیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد