تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

توانایی

در اینکه دیروز و امروز خیلی روزهای بدی بودند اصلا شکی نیست!

و اینکه الآن بعد یک دوش که حالم رو جا آورد و فکر کردن به راه حل مشکلم و باز کردن کتاب Introduction to research in education عزیییییز و البته صحبت با همسری عزیزم، حالم خیلی خوبه عجیبه!!!

همسری خیلی خوش اخلاقه که چیزی نگفت! تازه فکر میکنه من به بابا اینا برنامه رو نگفتم و حالا از خودم یه چیزی گفته ام که این هفته اینطور بگذره! نمیدونه دعوا کردم

بعد تنها کاری که میکنه اینه که باخونسردی میگه صبح فلان جا باش که برت دارم :) فداش بشم بعد حق دارم پیش همه ازش تعریف کنم و دفاع کنم :)

یه هفته ای بود که من قاطی کرده بودم البته علت اصلیش پ بود! و حالا که شروع شده من حالم بهتره! فک کنم هرماه تو مطالبم اشاره به این موضوع که این پ لعنتی واقعاااااااا رو سطح تحمل و سطح اعصاب خانوما تاثیر داره! بیچاره ما هرماه یه سقوط روحی روانی طی میکنیم

++هرروز باید 3 تا بوک چپتر و 2 تا مقاله بخونم که تو 30 روزی که دارم مطالب تموم شه! من میتونم مگه نه؟!

*این نیز بگذرد......

من میتونمممم

میدونستم از خوندن برای آزمون جامع خوشم خواهد آمد، هرچی باشه از نوشتن مقاله خیلیییییی بهتره...دیروز کم خوندم اما امروز از خودم راضی هستم!

از صبح تا چند دیقه پیش هم آن نشده بودم و تمرکز داشتم...

و اینکه میبینم مطالبی که ترم اول خوندیم کامل در حافظه زنده و سرحال میباشند مایه خرسندی میباشد!!

مشکلات نامزدی شروع که چه عرض کنم از قبل عقد تو ذهن و واقعیت بودن! اینکه بابای من گیر میده و اصلا انعطاف پذیری نشون نمیده و درک نمیکنه که بالاخره یه تغییری ایجاد شده و دوست داره به همون روال قبلی و راحتی و برنامه های قبلیش پیش بره!

منم هربار میخوام بگم همسری بیاد استرس میگیرم!!!!!!! امروزم زدم زدی دعوا شد! خب 2 هفته ست همسری پاش رو خونه ما نذاشته، نمیشه که من هی برم اون نیاد! منم دیگه نمیرم!

نمیدونم واقعا! نمیدونم چرا من رو اینقدر تو منگنه قرار میدن! به همسری گفتم این هفته خودم میرم آموزشگاه و لطفا بحث بیام بیا بمون بمونم نکن!

من بیچاره به خواسته خودم هم نمیرسم! فقط میخام صلح برقرار باشه یا اینور راضی یا اونور! من این وسط در نقش هویج میباشم!

تغییرات

چطور تبدیل به این آدم شدم خودم هم نمیدونم!

چطور اینقدر ریلکس هستم نمیدونم!

چطور هیچی برام مهم نیست، چطور با بحرانها کنار میام و حتی با دید بی نهاااااااایت مثبت بهشون نگاه میکنم نمیدونم!

امروز فهمیدم که وقتی فهمیدم خونریزی مغزی دارم چقدرررر ریلکس و حتی شاید خوشحال بودم که قراره یه مدت استراحت کنم!

عجیبه همچین دیدی از کجا اومده و در طول زمان چطور من همچین شخصتی برای خودم ساخته ام؟! بخصوص تو یه زندگی مشترک شاید اساسی ترین مورد همین باشه که خیلی گیر ندی! بگذری...

خدایا؟میدونی شکرگزارم؟

برای چندمین بار یه چیزی رو فهمیدم، نمیدونم عمدا این کار رو میکنه میخواد من رو تست کنه یا میخاد یه حد و حدودی رو مشخص کنه. خوشبختانه هربار سربلند از امتحان بیرون اومدم. همسری گاهی که بیرونه یا جواب نمیده یا جواب میده خیلی مرموز میگه بعدا تماس میگیره، و من خیلییییییی کول میگم اوکی و سوال نمیپرسم! و هربااااااار خودش اعتراف کرده که کجا بوده و چی بود! بدون اینکه من بپرسم! خیلی جالبه، میدونم که دوست نداره تو کاراش سرک بکشم وهرگز قصد همچین کاری هم ندارم و از این کار بدم میاد. اما اینکه عمدا مرموز میشه برام جالبه! امروزم تکرار شد، گفت قراره بیاد بیرون وقتی داشتم کتاب انتخاب میکردم و گفت میاد کتاب رو بگیره و حتی مسیر رو هم گفت و حتیییییییی بعدش با من که صحبت میکرد با یکی هم حرف زد و گفت فلانی رو میگم و من حتی نپرسیدم کیه پیشت!!!!!!! :)))))) خیلی باحالم

++مطالب آزمون جامع رو طبقه بندی کردم برای برنامه ریزی، در یک ثانیه یه استرس 5 تنی وارد شد که به خوبی کنترلش کردم سریع با دوستام حرف زدم و به خودم تلقین کردم که تو این 30 روزی که دارم میتونم تمومشون کنم و مهم نیست و فورمالیته ست این آزمون و عمرا تو درسی fail بشم و ........

اما حقیقت این است که دوست نداشتم این ترم برم آموزشگاه همسری برای تدریس و قطعا زورکی و اجباریه برام! کاش این رو بدونه که

I'm only doing this out of my love for him

اتمام تعطیلات

فک نکنم تا حالا انقدر از تموم شدن تعطیلات خوشحال بوده باشم! معمولا وقتی این حس به آدم دست میده که تعطیلات بد بوده باشه و این در حالیه که تعطیلات بهم خیلی خوش گذشت! کلی ددر دودور با همسری و بعدشم که سفر 5 روزه یه هویی به مشهد و کلی خوش گذرونی!

برای پ نشدن تو مشهد ال دی خوردم و زد سیستم رو قاطی کرد! الآنم در مرحله pre-p میخوام همه رو بزنم! به شدت عصبی ام و هر حرکتی عصبی ترم میکنه! مثلا اینکه مامان با یه حالتی میپرسه خوبییییی؟پس حالت خوبه؟که انگار انتظار داره هر لحظه من بخاطر نارضایتی از همسر منفجر شم! امروز بالاخره گفتم که اینگونه احوال پرسیش باعث استرس و انتقال اضطراب میشه!!!!!

یکم زیادی بیخیالم!

آزمون جامع نزدیکه و خوشحالم از فردا میرم کتابخونه و باید ضربتی بخونم که مطالب تموم شه!

دلم یکم تنهایی میخاد!!!!!

یکم زیادی بیخیال و خوبم! عجیب غریبه! از خواهرم پرسیدم همیشه همینطوری می مونم؟چون دوس دارم همینطوری بمونم! کووووووووول!

مکالمه هفته:=من    -همسر

=بریم الماس شرق؟

-الماس غرب که پیش منه، برم الماس شرق چیکار؟

خنده

رمز خوشبختی ما خندیدن به هرچیزی، به هر بهانه ای و باهم خندیدن به تمام مواردی که افراد معمولی معمولی می پندارند!

همسر خوش اخلاق من به همه چی میخنده و من بسیار طولانی میخندم! یعنی حداقل 2 دقیقه بیشتر از خنده افراد معمولی!!!

مهم اینه که باهم راحت باشید، راحت نیازها و خواسته ها و ناراحتی ها، نگرانی ها و دغدغه ها رو درمیون بذارید. پنهون کاری نداشته باشید و به هم توجه کنید و سعی کنید کوتاه بیاید...

چطور ممکنه کسی از کسی دلخور بشه در این حالت؟

مهم اینه که از تمام لحظه ها برای لبخند، برای خنده، برای خوشحالی، برای محبت، برای بغل کردن هم استفاده کنیم....

مهم اینه که باهم match بشید و هرکسی جایگاه خودش رو بدونه و سعی نکنه از حد و حدودش خارج شه، و احترام در هر صورتی فراموش نشه...همراهی، همراهی، همراهی...

موسیقی و خاطرات...

دوستش دارم....

++برای اولین بار در ادامه بحث همسر برای اینکه باهاش برم خونه شون و طبق معمول میگفتم نه، بحث این شد که بریم خونه خودمون!!! خیلی جدی!! میپرسه =کی بریم!

-ژووووووووود!

=هروقت بگی میریم!

-تابستون!

=(باخنده) با اولیات صحبت کردی یا یه چیزی از خودت میگی؟

-از خودم میگم! (خنده)

=باشه امروز میرم به مامان اینا میگم!

-

کتککککککککککککک....