دو سه روزی هست که حالم انقدر به حالت عادی قدیم خودش برگشته که باورم نمیشد تو این دو سه ماهه دارو چه بلایی سر من آورده بود! تازه فهمیدم که خود قدیمی، خود واقعی من چقدر حالش بهترتره. شکر که دارم با عوارض مبارزه میکنم و تلنگر اخیری که به خودم زدم کارساز بوده و بسیار خودکنترلیم بالا رفته. خدا رو شکر. هربار که اتفاقی میفته با خودم تکرار میکنم یادت باشه که قرار بود چطور باشی و سریع به حال عادی برمیگردم. من میتونم انشاله به امید خدا همینطور بمونم، یه تمرین اساسیه.
روال کاری مون مشخص شده و دیگه میدونم هرروز چقدر وقت دارم و چه کارهایی دارم و...کلاسهای کانون که هیچ،خیلی راحتن، کلاسهای دانشگاه خوبن شکر، همسر تو تدریس بهتر خیلییی کمکم کرده، حتی برای یکی از کلاسهام گام به گام برنامه ریخت که اول این کاررو انجام بده بعد این، و من یک خرگوش بسیار خوشحال بخاطر اینکه وقتی یه سری چیزها برام مشخص باشه حالم خیلییییی خرگوشی میشه! فکرم آزاد و خیالم آسوده.
ذهنم چسبیده به این برنامه ای که برای آینده ریختیم و همش فکر میکنم و فکر و خیال و تصور و لبخند و دلهره مثبت و ....
اونروز همسر گفت آدم هرچی تو ذهنش باشه همون میشه، من فک میکردم فقط فلان کار انجام میشه، کار دیگه رو رد کردم و...اگه تو ذهنم تکرار نمیکردم که نمیشه، میتونست که بشه. و من از فرصت استفاده کرده و گفتم این برنامه مون رو به بهترین شکل تصور کن لدفااااااااااا!
+جمعه دوستم اومد صبحونه و براش املت مخصوووص خودم رو درست کرده بودم. کادو یه کتاب هدیه گرفتم، و یه ست رو میزی از این کشویی و جامدادی-دارها هدیه دادم. تازه منم میخواستم کتاب بخرم که چه خوب که نخریدم. و این که گفت بسیار به این ست نیاز داشته و میزش خیلی شلوغ پلوغ شده بوده.
++تو فیلم I love you daddy پدر به دخترش یه چیزی میگه که من سریع یادداشت کردم و امروز یاد این جملات افتادم گفتم اینجام ثبت کنم:
Feminism is about taking care of yourself. It's about being independent and being on your own. If you're gonna compete with men, your strength has to come from your own abilities and your own victories, not from rejecting and hating men
یه کتاب که میگفتم دارم میخونم، در عرض پنج روز تموم کردم و وااای چقدر رفت روی اعصابم :)) اصلا اول کتاب یه طور دیگه ای بود، خلاصه رفتم تو گودریدز به زور سه تا ستاره دادم بهش. اما بعد اون اصلا هیچی نتونستم شروع کنم و شاید خوب باشه، به درس و کارم برسم. دوستم بهم هشدار داد که یک روز هم یک روزه، مقاله ت رو سابمیت کن و منتظر استاد راهنمات نباش اصلا. حالا باید بشینم یکم مقاله رو کوتاه تر کنم.
توکل به خدا.
+یه کتابی رو بالاخره شروع کردم، یعنی شروعش تونست جذبم کنه، و جالبه که با اینکه موضوع اصلیش چیز دیگه ایه، لابه لای حرفاش که از تلاشهاش برای رسیدن به نقطه ای رو که الآن هست میگه من بدجووور انگیزه میگیرم، برای نخوابیدن و کار کردن و تلاش و در واقع یه جور خودکشی برای هدف!!
خبلی خوبه که همسرت انقدر باهات همراهه خدا برای هم حفظتون کنه انشالله
خیلیی ممنون، زنده باشید خانوم
منم شدیدا معتقدم آدم هرچی رو توی ذهنش تصور کنه حتما بهش میرسه و واسه همین همیشه خودمو توی موقعیتهایی که دوس دارم تصور میکنم
آرههه، دقیقا. خیلی خوبههه دوست جون
آخی. چقدر این پست پر از فعالیت های مفید و احساسات خوب و مثبت بود. با خوندنش احساس کردم تمام کارای خودمم داره رو غلتک میفته
خدا رو شکر. همین حس کافیه که به واقعیت بپیونده.
زنده باشید