تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

و بالاخره پاییز

خب دیگههه امروزم که مهرماه شروع شد و هرگونه تنبلی جایز نیست و باید شروع به کار کرد.

3 شنبه هفته پیش راه افتادیم و سفرمون شروع شد. یکم گشت و گذار و فرداشم رفتیم یه جایی بین ماسوله و فومن و یه هتل دنج و آروم و فوق العاده با غذاهای عالی. همه چی فراهم بود برای ریلکس شدن، غیر از روز آخری که اونجا بودیم رفتیم که بریم یه روستایی که مشهور بود آقا جاده ش انقدر بد بووووود مه و سربالایی خطرناک و همسرم یه کوچولو سرماخورده بود خلاصه یکم خسته شدیم، اما خوب شد که فرداش مستقیم برنگشتیم خونه و دوباره رفتیم گشت و گذار و یه هتل خوب پیدا کردیم و شب رو موندیم و صبحشم یکم خرید کردیم و طرفای ظهر رسیدیم خونه. دیروز که رسیدیم یکم وسایل رو جابه جا کردم و عصری رفتیم سوغاتی های مامان و خواهر همسر رو دادیم شام خوردیم و برگشتیم. امروزم خدا رو شکر کلاس نداریم و خونه ایم، عصرم میخوایم بریم خونه مامان اینای من، انقدررر دلم تنگ شدههه براشون که نگو.

+ماسوله که بودیم چندتا توریست دیدیم، صحبت و اینا. تا اینکه به دوتا پسر رسیدیم که یکی شون خیلی سن پایین بود، نوزده سالش بود. یه ساعت نشستیم اونا چایی خوردن و صحبت کردیم و کلی اطلاعات از سوئد و آلمان به دست آوردیم. و اینکه این دوتا با هم اختلاف نظر داشتن گاهی، و این بسیار بامزه بود. و نکته بسیار دلچسب این بود که از همه توریست ها شنیدیم که میگن اینجا نمیخوان از آدم پول اضافی بگیرن سعی میکنن تازه رایگان مهمونمون کنن. همه مهربونن و اینجا مردم تحویل میگیرن ما رو. خلاصه خدا رو شکر هستن عده ای که آبرومون رو نمیبرن. و اینکه میدونست ما خیلی سوئد رو عالی میدونیم و گفت که میتونم بگم که امنیت ایران از سوئد هم بالاتره .و برای همین بود که یه خانوم آلمانی هم که قبلا با شوهرش اومده بود ایران، اینبار تونسته بود تنهایی بیاد.

این توریست سوئدی خیلی جذب من شده بود :))) کلا با من صحبت کرد.اکانت اینستا نداشت، شماره برای واتساپ رد و بدل کردیم و هنوز در تماسیم، الآنم اصفهان هستن. نکته تاسف بار این بود که اینا تو مدرسه اینقدر عالی انگلیسی یاد میگیرن اونوقت بچه ها تو مدارس حتی آی ام رو یاد نمیگیرن. یه تغییر اساسی میخواد این مدارس :( یه حرف باحالم زد، گفت تو سوئد خودکشی زیاده و بین افرادی که نوشیدنی های الکلی مصرف نمیکنن خودکشی بیشتره، چرا؟چون زیاد مهمونی نمیرن و حتی دعوت نمیشن، و کم کم منزوی میشن و....!! بعد همینجا بود که آلمانیه گفت نه اصلا من خیلی از دوستام نمی نوشند، اما میان و همیشه با ما هستن و .... ما کلی خندیدیم! هی هم روضایع میکردن.

++دیروز تو راه برگشت فرصتی شد و با همسر صحبت کردیم ببینیم من چیکار کنم که فرصت کافی برای کارهام داشته باشم. همسر گفت اونروزهایی که انرژی زیاد داری و میبینی حال داری بیخیال غذا پختن شو و از بیرون سفارش بده. بعد دیدیم علاوه بر اینکه 6 روز هفته عصر کلاس دارم، 3 روز تو هفته رو صبح ها کلاس دارم! همسر خودش اقرار کرد که سخته اما گفت 3 ماهه و سریع میگذره و تو میتونی. بعد تازه الآن یادم افتاده که 5شنبه و جمعه صبح قراره خصوصی داشته باشم من!!!!!!

حالا! قراره یه برنامه ریزی اساسی بکنم و حتی علاوه بر پختن مواد غذایی و فریز کردنشون. گاهی غذا زیاد بپزم بذارم فریزر، که دیگه سریع بپزم، و خب کارهای دیگه روهمسر هم کمک میکنه با اینکه خودشم سرش خیلی شلوغه. اما من کار مقاله و رساله م رو باید رو به اتمام ببرم.

اولین قسمت تصمیمم اینه که اجازه ندم رخوت مرا فرا گیرد، و حتی یک روز رو هم از دست ندم. حتی اگه حال نداشتم، یه کاری رو پیدا کنم انجام بدم، یا برای آزمون بخونم، یا مقاله، یا رساله، یا آشپزی یا هر کار دیگه ای که دارم، بالاخره برای یکیش باید حال داشته باشم.

تصمیم دوم اینه که کارهام رو سریع انجام بدم و از حالت اسلو موشن تا حد بیشترتری دربیام.

تصمیم سوم اینه که خجالت رو بذارم کنار و با مامان صحبت کنم یه وعده که میریم خونه شون به کنار یه وعده هم غذا بفرسته برامون. این 3 ماه رو فقطططط.

تصمیم چهارم اینه که اصلا اصلا به هیچ عنوان استرس نخواهیم داشت و خیلی در آرامش به کارهامون میرسیم. با برنامه منظم پیش میریم و به آینده امیدوار خواهیم بود.

تصمیم پنجم اینه که فقط روزی یکبار به مدت 20 دقیقه به فضای مجازی سر خواهیم زد.

تصمیم ششم اینه که به بدن خودم میرسم و پیاده روی و حتما خوردن میوه و سبزی رو فراموش نکنم و حتی اگه یک روز درمیون قرص ویتامین هم بخورم که عالی میشه و خسته هم نمیشم.

فعلا همیناست. تا بازم تفکرات بکنم ببینم چی میشه.

خلاصه که مهر اومد و هوا هم زود تاریک میشه و انشاله فصل سرد باعث میشه ما از درون گرم و فعال تر بشیم. انشالههه.

++++امروز سه شنبه ساعت 6 صبح بیدار شدم، همسر گرامی رو بدرقه کرده و میخوام مشغول تموم کردن ادیت مقاله بشم. تقریبا تمومه، دیروز از صبح 7 کار کردم روش تا شب تموم شد، الآن یه دور بخونم و یه دستی به سر و روش بکشم و از لیست انتخابی استادم یه ژورنال انتخاب کنم. باهاش مشورت کنم.

عصری با دوستان و همکارام میریم بیرون دور همی، اما چون تولدم نزدیکه میخوام کیک بخرم.شامم مامان دعوت کرده.انشاله که روز خوبی باشه.

تازه خدا رو شکر حالا که مجبوریم صبح زود بیدار شیم که همسر بره کلاسش، باید شبها زود بخوابیم و من از این حالت بسیار خرسندم.

خدایا گفتم شکرت؟مرسی بخاطر همه چی. و توکل میکنم به تو.