تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

دیگران

همیشه یه چیزی رو در مورد خودم ندیدم و نفهمیدم و درک نکردم اما در مورد دیگران دیدم و خوشم اومد و غبطه خوردم! شاید الکی!

من همیشه به اینکه دیگران یه هدفی برای خودشون میذارن و براش تلاش میکنن و وقت میذارن و میخونن و....بعد بهش میرسن یا نمیرسن و دوباره تلاش میکنن غبطه خوردم!

و جالب اینجاست که این اتفاق همیشه برای خودم افتاده و من هدف داشته ام و تلاش کردم و بهش رسیدم!

تنها فرقی که با بقیه دارم اینه که:

1. من بخاطر هدفم از تفریحم به هیچ وجه نگذشتم مگر مدت کوتاه و موارد نادر!

2. من همیشهههه مطمئن بوده ام که موفق میشم و تلاشم رو یه تلاش در نظر نمیگرفتم بلکه یه پروسه برای رسیدن به زمانی که من توش موفق هستم! (یعنی همون نمونه بارز قانون جذب، من همیشه اینطوری بودم: خب من قبولم دیگه، خب من موفقم دیگه، یعنی زمان حال و آینده مخلوط میشن برام!)

3. از تلاش خودم تصویر ذهنی ندارم و درسته که همیشه خودم رو در حال کار و کتاب خونی تصور میکنم اما عملا هیچ خاطره ای زنده از این کار برام نمونده!!

4. دیگران یه جوری با حرص و ولع کتاب و درس میخونن یا کار میکنن آدم خوشش میاد!

خلاصه همه اینا اینه که حس میکنم دیگران انگیزه دارن، چرا؟چون حس میکنن که اگه تلاش نکنن موفق نمیشن، و همین باعث میشه با یه انرژی خاصی تلاش کنن و کار کنن. اما من چون همیشه مطمئن بوده ام، این حس بهم دست داده که چه تلاش کنم چه نکنم موفقم و برای همین یکم کسل بوده ام!

خیلیییییییییی جالبه!!

++یه نفر زنگ زده که سال سومی ه که داره کنکور دکترا میده و سال اول رتبه ش 450و سال دوم رتبه ش 800 و الآن  350 شده و مجازه! اونم چرا؟چون دانشگاه آزاد و پیام نور و غیر انتفاعی و شبانه و روزانه رو باهم قاطی کردن! فک کن 3 ساله که کنکور میده! و نا امید نمیشه! و میپرسید دعوت میشه مصاحبه؟و من خیلیییییییی ضمنی گفتم که اگه همه اینا رو باهم قاطی نمیکردن شما مجاز نمیشدی که الکی امیدوار هم بشی!

بعد همش تصورش کردم که تلاش کرده خوندههه رفته کتابخونه نرفته تفریح گفتم به به حس خوب!

من و این حجم عظیم کاری

خودم رو زدم به کوچه علی چپ

چیکار کنم؟وقتی از 5 شنبه خوفناکمون تا 5 شنبه خوفناک بعدی واقعا هیییچ روزی وقت نمیکنی به پاین نامه ت برسی مجبور میشی که خودت رو به بیخیالی شدید بزنی وگرنه استرس ممکنه علاوه بر ریزش مو، تخریب پوست، رو اعصابت هم تاثیر بذاره و همسری رو زنده زنده قووورت بدی!

یعنی من اصلا نمیفهمم هفته چطور سپری میشه! متاسفانه اینکه هروقت من خونه هستم و تایم دارم همسری خونه ست خیلی تاثیرگذاره و نمیشه زیاد کار کرد.

اماااا،کلا از دیروز خیلی مثبت اندیشیم رو افزایش دادم، داشتم میرفتم دانشگاه 2تا کلاس دارم ورودی های مختلف، کلی خوش گذشت و حتی یکی از دانشجوها ازدواج کرده بود شیرینی آورد گفت استاد 2 تا بخور و من در راستای فراموشی رژیم 2 تا شیرینی خوردم و بعدشم خونه مامان اینا بودیم برای ناهار و بعدشم کلاس داشتیم.بعدددددد دیشب که از کلاس برگشتیم و کلی انرژی داشتیم و کلی بحث اما بعدش خودمون تبدیلش کردیم به یه شب عالی و حالم خیلی خوووووووب و امروز صبح هم بسیار پرانرژی بیدار شدم و یه تصمیم گرفتم! هر اتفاقی هم بیفته من دیگه تمرکز میکنم رو پایان نامه م و هیچ کار دیگه ای غیر از کلاسها و پایان نامه نمیکنم! برای ناهار و شام و این حرفها خیلی کم وقت میذارم! امشب شام خونه مادرشوهریم، فردا هم مهمون پسرخاله همسریم! 5 شنبه ها که صبح تا شب کلاس و ......همینطور میگذرونم! مجبورممممممم! تازه باید 2-3 جلسه دیگه آبزرو برمممم مننن!!

کلاسهام رو خیلی دوست دارم شکررررررر و واقعا از تدریس لذت میبرم! این رو هم باید همینجا خاطرنشان کنم که انرژی مثبت همسری و نگاه مثبتش و امیدوارانه ش حتی از من هم بیشتره و اون وقتهایی که من میرم قعر نا امیدی من رو با طناب امید و نگاه مثبتش راحتتت میکشه بالا!

هروقت میگم ناراضی ام از وضع موجود میگه وضعیت دیگران رو دیدی؟تو وضعت خوبه. دفاع کنی کلی کارهای دیگه هم میتونی بکنی!

پسسسسسسس اینجانب ماهی کوچولو در اقیانوس شادی و بیخیالی خود را رها کرده، و تنها دغدغه ام رو پایان نامه م قرار میدم که هرچه بیشتررررر و بیشتررررر از این زندگی زیبا، هیجان انگیز و فوق العاده لذت ببرم...

++مامان و بابا میخوان برن پیش خواهری، و من قبل ماه رمضون مهمونی میگیرم و باید یکم رو مهمونی وقت بذارم و خرید و........اما کلی خوش میگذرهههه...