تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

زندگانی مشترک :)

باید اعتراف کنم که چند روز بعد عقد من یه جوری شده بودم! این فکرها اومده بود سراغم که عایا من واقعا میخواستم ازدواج کنم؟زود نبود؟ :))))) (با اینکه شاید 27 سالگی از نظر خیلی ها دیر و به موقع باشه از نظر من میتونه زود هم باشه!)

و کمی افکار شک برانگیز اومده بود سراغم! با اینکه هییییییچ مشکلی با همسری نداشتم و ندارم و از هر نظر راضی بودم وهستم.

اما با تولد بچه یکی از دوستام حس های خوب بهم دست داده! اینکه این روزهای سخت نامزدی هم میگذره و روزهای بهترتر هم میرسه! روزهایی که رسما و کتبا خانواده میشیم خودمون 2 تایی و بعدشم 3تایی و چندتایی! :))

همین 2 روز پیش به دوستم گفتم همه مون یه حس مثبت به مجرد موندن داریم اما تجربه دوستان ثابت کرده که این نیاز به خانواده بودن و نیاز به داشتن یه شریک ابدی یه جایی تو زندگی میاد یقه ت رو میگیره و فشار میده...چون باز هم تجربه خیلی ها ثابت کرده مساله خیلی از ماها استقلال نیست و خیلی از دوستان و فامیل ها حتی خارج از کشور و مستقل هستن اما این نیاز فطریه و با استقلال حل نمیشه.

حالم خیلییییی خوب بود، امروز صبح آموزشگاه و کلاس بعدشم ناهار خونه همسری اینا، مادرهمسر سردرد داشتن قشنگ راحت همه کارها رو کردم بعد ناهار جمع و جور و شست و شو یکم دراز کشیدیم و با همسری دراومدیم من رو برسونه و خودش بره کلاس.

اما وقتی برگشتم کمی که با مامان حرفیدیم لابه لای حرفاش گفت که از اینکه همسری و مامانش از ماشین پیاده نشدن ناراحت شده یه جوری شدم! گفتم که مامانش همیشه پیاده میشه من جلو بشینم همیشهههه، بخصوص وقتی برادر همسر هم باشه، اما اینبار دلش میخواست جلو بمونه و من فک کردم فک کرده اگه پیاده شه باید جاش رو بده به من. اما توجیهی برای پیاده نشدن همسر پیدا نکردم! یکم خلقم تلخ شد! یکم! چون تصمیمم به بیخیالی خیلی جدیه! یه بارم دوست جونی شبنم بهم گفت که انقدرررر اینجور مسائل پیش میاااد باید بیخیالی طی کنی وگرنه خودت اذیت میشی، من این رو آویز گوشم کرده ام. ایشالا این مسائل حل بشن و پدرجان من هم از خر شیطون بیاد پایین برنامه جدید من رو قبول کنه. انشاله.

++بهترین مکالمه هفته:

-با خودت حرف میزنی؟!

=آره خیلی این کارو میکنم گاهی مامان میپرسه با کی حرف میزدی میگم با خودم!

-کاش زودتر میگفتی!

=چیه؟تاثیر گذار بود؟(خنده)

-نه!

=چی بعد عقد انجام دادم که قبلش شاید تاثیر گذار میبود!

-حال ندارم فکر کنم، حالا بعدا میگم.

بعدا!

-کلی چیز هست که اگه قبل عقد میفهمیدم انقدر تاثیر گذار بود که خیلی زودتر اقدام میکردم برای با تو بودن.

نظرات 1 + ارسال نظر
اناهیتا شنبه 19 فروردین 1396 ساعت 09:34 http://khaterateman1369.blogsky.com/

به حرف بقیه زیاد اهمیت نده ولی همیشه ام بی تفاوت نباش خودت تعیین میکنی باهات چجوری رفتار کنن مثلا اگر سر پیاده شدن ناراحت شدی اگر واقعا مهمه بگو چون اگر نگی یعنی من دوست ارم اینجوری باهام رفتار کنی و مهم نیست ولی اصلا به مسایل کوچیک و ریز گیر نده البتهه صیحت نیست دوست جونم شما خودت عاقلی از تجربه خودم گفتم

نههه! من اصلا مهم نیست برام! مامان که گفت ناراحت شدم که مامان ناراحت شده!! :))
چون خانواده ش رو واقعاا دوس دارم عالی هستن شکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد