تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد
تکرار زندگی های من

تکرار زندگی های من

در اقیانوس زندگی، رها همچون ماهی کوچولوی شاد

روزش

خاله م راست میگفت وقتی شوهر آدم خوب و مهربون باشه خب آدم رفته رفته عاشقش میشه...منم دیروز یه هو پریدم بغلش کردم و گفتم چرا اینقدر خوبییییییی؟

دیروز خیلی خوب گذشت. من 2 شنبه عصری همه خونه رو جارو کشیدم و میوه ها و کاهو اینا رو شستم و سالاد رو آماده کردم. گوشت گذاشتم تو یخچال که یخش باز شه. و دیروزم صبح ساعت 7 و نیم بیدارشدم و کتلت پختم و سیب زمینی سرخ کردم و کته گذاشتم و همه چی آماده. دوش گرفتم اما همسری خیلی دیر کرد. 2 رسید! همینکه رسید گفتم دستات رو بشور ناهار بخوریم گشنمه

بابا هم ملحق شد و شیرینی و چای که خوردیم کادوی بابا رو داریم خیلی خوشحال شد چون ادکلنش تموم شده بود :)

بعد 3 ربع خوابیدیم! کادوش رو وقتی چشماش رو باز کرد دادم. یه کیف چرم. خیلی خوشش اومد و گفت من اصلا انتظار کادو نداشتم! من که بابا نیستم! گفتم مرد من که هستی :) بعد گفت از کجا فهمیدی من از اینا دوس دارم؟خب تابلو بود مشهد وبعدش فقط از این کیف یه وری ها قیمت میکرد!!

حاضر شدم رفتیم آبمیوه خوردیم و رفتیم خونه شون! کیک و کادوی باباش رو دادیم. با دختر خواهرش کلی بازی کردم. بعد قرار بود زود برم اما رفتم اتاقش دیدم تشک خریده!!!!!! تشک اضافی که راحت بخوابیم! تختش رو باز کردیم و جارو کشیدم و میزش رو جابه جا کردیم و تشک خودش و تشک نو رو گذاشتیم و ..... تغییر دکوراسیون حسابی! اتاقش کوچیک تر شد خب طبیعتا! وایستاده بودیم میخندیم گفتم با اتاقت خدافظی کن :))) بعد میگفتم خب خونه ما چی؟گفتم تشک رو بردار بیا! :)))) میگفت هربار میام خونه تون تشک رو میذارم رو سقف ماشین میارم :))))

منی که قرار بود شام هم نمونم شب رو هم موندم :| خیلی خجالت میکشمممممم اما هیچ قدرتی ندارم! و فک کنم تا آخر دوره نامزدی تنها بحث ما همین بمون نمیخام و نمیری خونه میباشد!

دیروز صحبت چی بود یادم نیست! دراز کشیده بودیم پرسیدم

=چرا از من خواستگاری کردی؟

-چون دوستت داشتم(دارم)

=چرا دوستم داری؟

-چون دوست داشتنی هستی

و اینکه من واقعا مامانش رو دوست دارم خیلی فهمیده، با شعور و با درک بالا هستن. خدا رو خیلی شکر میکنم چون واقعا یک لطفه همچین خانواده ای. و اینکه امیدوارم همیشه همینطور بمونیم.

و به امید اینکه من بیشتر دوستش بدارم اما حساس نشم.

++امروز تصمیم گرفتم خیلی مصمم باشم در اینکه اهمیت ندم به این به قول خودم ناهماهنگی ها! و خیلی آروم مدیریت کنم و ناراحت نشم.

و تصمیم گرفتم فعلا درس و آزمون جامع رو بکنم هدف اصلیم و به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم. میخام امشب خوب بخونم چون فردا فک نکنم بشه.

از طرفی باید یه چیزی بپزم چون احتمالا فردا ناهار هم نباشم و برای بابا ناهار باشه :((

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 23:08

ایشالا امتحانتو با موفقیت پشت سر میزاری

موفق و شاد باشی همیشه

مرسی الهام عزیز

Reyni شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 21:47 http://reyni.blogsky.com

چه زندگیه خوبی داری خوش به سعادتت
ایشالا با هم خوشبخت بشین

ممنون.
شما هم شاد باشید. رمز هم که داره کل وبلاگ پس نمیتونیم بخونیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد