تو این یک هفته خیلی اتفاقات سریع و تند تند افتادند! درست برعکس قبل عقد که به نظر میرسید همه چی حالت اسلو موشن گرفتن!
انقدر سرمون شلوغ شد یه هووو! 4 شنبه راحت بودم تا بعد شام که رفتیم خونه یکی از اقوام و همسری هم اومد. و بعدشم 5 شنبه شام دعوت بود خونه ما و بعد شام با خواهری و شوهر خواهر 4 تایی رفتیم بیرون و کلی خندیدیم.
جمعه صبح مامان با خواهری اینا رفت کرج :|
و من جمعه شام مهمونی خونه همسری اینا دعوت بودم! دختر خاله ها و پسرخاله هاش که عقد نبودن دعوت بودن و من! کمی زدن رقصیدن من پا نشدم اصلااااااااااااا! کاش بدونن من بلدم برقصم و چون جلو نامحرم نمیرقصم پا نشدم! وگرنه حرفه ای بلدم و عالی هستم :) اما همسری رو به زور بلندش کردن!! :))
شنبه سفر یک روزه هم خوب و هم بد داشتیم با مامان و داداشش...کمی خرید کردیم و من با مامانش صمیمی شدم و اون حالت خجالتم ریخت و مامانش هی تکرار کرد که عین دختر خودشم و خیلی خوشحاله و از این حرفا.
یکشنبه کلاس الکی دانشگاه و بعدشم کارای اداری باهم با همسری +شیرینی بردن به محل کارش و بعدشم به زور من رو بردش خونه شون و تا شب اونجا بودم و فرم وام ازدواج رو پر کردیم! تو راه خونه ما شام رو بیرون خوردیم!
2 شنبه شام اومد خونه ما! بابا هم رفته بود بیرون و 2تایی بودیم! بعد رفتیم بیرون و باتری ماشین خالی شد و دیر شد ووووو اومد من رو برسونه گفتم دیره بیا بالا و اومد و بابا یه تعارف زد که شب رو بمون و موند :) و خیلی کم خوابیدیم!
و دیشبم که رفتیم ترقه بازی و چون مامانم نبود دعوتشون نکردیم خونه و حتی شام رفتم خونه شون! و بعد کلی خنده گفتیم یکم بخوابیم که خوابیدیم وقتی چشام رو باز کردم و گفتم همسری بیدار شو من روببر خونه مون دیدیم ساعت 1 رو هم گذشته گفت بگیر بخواب صبحه! و تشنه م بود رفت نوشابه اینا آورد و خواب از کله مون پرید و نتیجه این که دیشبم کم خوابیدیم!
دچار کم خوابی سلولی شدیم!
حتی گفت ممکنه از بی خوابی بمیریم و اخبار بگه یک زوج جوان از بی خوابی مردند! گفت همه ش هم تقصیر منه!!!!!!!!!
فکرکنم اگه کلا پست رو پاک کنی البته قبلش یه جا کپی کن
بعد دوباره پست و بزاری مشکل حل بشه
من فکر نمی کردم خواننده به جز همون یکی دو نفر داشته باشم
برام جالب بود
مرسی وقت میزاری و می خونی
واقعا حرفام شبیه 22 ساله هاس؟
ای وای من